And I Let It All Go.

گذشتن و رفتنِ پیوسته.

And I Let It All Go.

گذشتن و رفتنِ پیوسته.

میدونین‌ چرخه ی تناوب چیه؟ من توش گیر کردم. حتی اگه این من، واقعا من نباشه.

جمعه, ۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۱۶ ق.ظ

54: که زندگی تموممون می‌کنه.

۱: به تو فکر می‌کنم و تموم مقیاسام. که اگه دوباره باشم و باشی و مثل قبل بشه همه‌چی بازم اینجوری می‌شی جمعِ تمومِ معیارایِ زندگی‌م؟ بذار فکر کنم که می‌شه. بذار اعتراف کنم که خسته شدم از چنگ زدن به روزمرگیام. تا کِی دووم میارم؟ تا کِی می‌شه فقط تو ذهنم گریه کنم و تویِ واقعیت همونی باشم که همیشه بودم؟ من دارم سقوط می‌کنم و این دره عمیق تر از اون چیزیه که بتونم با این چنگ زدنای پی در پی‌م به زندگیِ اطراف، کنترلش کنم. روزمرگیایِ اطرافم داره منو می‌بلعه. غرق می‌کنه. تا کجا می‌شه تنها بودنو حس کرد و دووم آورد؟ دیگه توقع ندارم برگردی. من عمیق‌ترین دره‌ای که تونستمو برای سقوط انتخاب کردم.


۲: یک هفته‌ست که از عادی بودن بُریدم. تموم اونچه که درمورد آدمایِ اطرافم فکر می‌کردمو بهشون گفتم و الآنم منفورترین آدمیَم که فکرشو می‌کنین. شما هیچ‌وقت نمی‌تونین از کسی خوشتون بیاد که تو چشماتون نگاه می‌کنه و عیباتونو می‌گه. چونکه شما فقط رویِ همین تمرکز کردین. چونکه هیچ‌وقت یادتون نمیاد که این آدم همونیه که یه زمانی به ریزترین چیزایِ قشنگِ درونتون توجه می‌کرده و همیشه اونا رو یادتون میاورده. بریدم از همه‌چی و بذار غرق شم. که خب بعدش چی؟ بدتر از این غرق شدنه که نباید چیزی باشه، نه؟


۳: تنها کسی که می‌تونه غمو از چشمام و لبخندم بخونه ”ماه”ه. (گفته بودم اینجا ماه صداش می‌کنیم؟) وقتی که همه فکر می‌کردن از خستگی و دیرخوابیدن یه گوش نشستم و زل زدم به رو به رو. فقط ماه بود که فهمید غممو. که نشست کنارمو گفت ”تو واقعا خوبی؟ چرا یه‌جوری‌ای انگار می‌خوای گریه کنی؟”. که ماه تنها کسیه که بغلش، می‌تونه بشوره تموم غمی که تو دنیاست رو برام. اهمیتی نمی‌دم که هنوز که هنوزه نتونستم مثل قبل باهاش درمورد همه‌چی حرف بزنم. اهمیتی نمی‌دم که اونروز حتی نتونستم بهش بگم چرا ناراحتم. اهمیتی نمی‌دم چون که اون درکم کرد. با نگاهشو لبخندش. حتی وقتی که چیزی بهش نگفتم.


۴: یاسمن داره فرو می‌ره تو خودش. می‌دونم چه حسیه. درکش می‌کنم و سختترین قسمتش اینه که نمی‌تونم براش کاری کنم. همونجوری که هیچ‌وقت نتونستم برای خودم کاری کنم. نگرانشم و امیدوارم دووم بیاره. چونکه تموم می‌شه این روزا. چونکه یا باید تموم شه یا باید تموممون کنه. من تموم شدم. تویِ همه‌یِ روزایی که گذشت. یاسمن نباید تموم شه و برای همینه که نگرانشم. چون می‌دونم تموم شدن چه حسی داره. می‌دونی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۰۳
می سا

نظرات  (۶)

یه حسی بهم میگه بیشتر اونایی ک این وب میان میدونن چ حسی داره....همین فرو رفتن تو خودتو اینا.......

.....و این عالیه ک با همه سقوط هایی که داشتی و الانم داری بازم یه "ماه" داری!!!
پاسخ:
تا حالا اینجوری بهش نگاه نکرده بودم که ممکنه یه سری آدم مثل خودم، وبمو دنبال کنن:)). امیدوارم بفهمن به هرحال. البته باید امیدوار باشم نفهمن، نه؟ کی می‌دونه فهمیدنش خوبه یا بده اصلا؟
عالیه ولی بهم حس از دست دادن می‌ده. چونکه دیگه خیلی وقته نتونستم باهاش حرف بزنم. حس می‌کنم قدرتمو تو حرف زدن باهاش از دست دارم می‌دم. همین.
همیشه کسایی هسدن ک احساسی شبیه تو باشن....مثلن من فک میکردم ک وبیو پیدا کنم برای دختر 17 ساله ای نمیشناسمش و حتا بتونم درکش کنم؟؟؟؟

_نه!!!
پاسخ:
آره ولی اینکه نزدیکِ آدم باشن، خیلی عجیبه:)). چونکه ما عادت کردیم به فهمیده نشدن و این وسط اگه یکی آدمو بفهمه یکم ویرد و اینا می‌شه.
شاید چون حس میکنی سقوط هات از اون چیزی ک ی "ماه" بتونه نجاتت بده بیشترن؟؟؟؟ب هر حال سعیتو بکن شاید "ماه" تو قدرتمند تر از چیزی باشه ک تصورش میکنی!!!
پاسخ:
نمی‌دونم ولی فک نکنم به خاطر این باشن. بیشتر فکر کنم به خاطر اینه که می‌ترسم اینقد زیاد شن سقوطام که ازشون خسته شه. ازم خسته شه.
اره....عجیبه ک یهو سر و کله یه نفر پیدا بشه ک کاملن یا تا یه حدی درکت کنه؛ نه؟؟؟؟




تا حالا ک از سقوط هات و پوچی هات خسته نشده........و اون از تمام سقوط هایی ک هم ک داشتی خبر داشته و داره....پس ب نظرم زیاد احتمال نداره ک از سقوط هات خسته بشه.....چون....ب هر حال همه ادما ی جاهایی سقوط دارن.......

شاید اگه تلاش کنی تا دوباره باهاش حرف بزنی بتونه تو رو از کنار اون بلندی یکم دور کنه.........تا حدقل سقوط جدیدی نداشته باشی....!!!
پاسخ:
خبر نداره از همه‌شون و من نمی‌تونم باهاش حرف بزنم. برای الآن شاید. شایدم برای خیلی بعد و بعدترش. ولی من دیگه نمی‌تونم خودمو نجات بدم از سقوطام. فقط می‌تونم بهشون توجه نکنم همین. 
این که از سقوطات خبر نداشته باشه تا ی حدی ازت دورش میکنه ؛نه؟؟؟

خب شاید چون ک از سقوطات خبر نداره و توام بهش نمیگی الان نمیتونی باهاش حرف بزنی......من نمیدونم.....فقط چن تا حدس دارم میزنم!!!!
.
.
.
.
.


ناراحت نشدی دیگه؟؟؟؟
پاسخ:
یه بار وسطِ سقوطام وِلَم کرد. بعدش دیگه سختم شد که باهاش درموردشون حرف بزنم. برای همینه که خبر نداره از بیشترشون. 
نه ناراحت نشدم.
میدونی.....شاید وسط سقوطت ولت کرد چون خودشم داشت سقوط میکرد....البته قبول دارم ک رمانتیک تر اینه ک دست در دست هم دیگه سقوط کنین.....ولی خب!!!!!!
پاسخ:
ندانم حقیقتش. ولی فک کنم همین باشه:)).

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی