39: کِی میخوای تموم شی برام؟
بدم میاد از اینکه وقتی به آدما میگم «دیشب دیر خوابیدم دو دقیقه ساکت شو بذار بخوابم». میگن «ای بابا! باز چرا دیر خوابیدی؟ زود بخواب خب». آره اصلا. من دیر خوابیدم چون دیوونهم. کریزی و اینا. چون نصفه شبا یهو یادم میاد که اونباری که رفتیم خرید بهم گفت فلان چیزو دوست داره. چون هنوز نتونستم یه سری مشکلا مثلِ رفتن و گذشتن آدما رو، با خودم حل کنم. هنوز نتونستم با یه سری چیزا کوتاه بیام. انگار من همون دیواریم که از همه کوتاهترم و همهچی سرِ من میاد. یکی دیگه میره، من اونیم که نمیتونه کنار بیاد و ساعت خوابش و کل زندگیش بهم میریزه. یه جوریه که انگار بقیه رفتنشونو ازت طلبکار باشن. ولی میدونی؟ این من نیستم. من اونی بود که با تو میتونست تا ۳،۴ صب بیدار باشه، نه بدون تو. ولی مث اونباری که راس و ریچل تو فصل سه باهم بریک آپ کرده بودن و ریچل وسایلِ راس رو جمع کرد، گذاشت تو یه جعبه و بهش داد و گفت الآن وقتِ موو آنه. وقتشه که بگذریم و رد بشیم و بریم جلو. باید مث اونبار این شب بیداریا و خاطرهها و تکتک چیزایی که برام جاگذاشتی رو بذارم تو یه جعبه و بهت بدم تا کامل تموم شی برام. که بتونم این مرحله رو رد کنم و بیست امتیاز مثبتشو بگیرم و برم مرحلهی بعد. نه اینکه تکتکِ جونامو تو همین مرحله از دست بدم و یهو بفهمم باید بازیو از اول شروع کنم. باید هرجوری شده رد شم ازت. حتی اگه با یه جون برم مرحله بعد. حتی اگه امتیاز مثبت این مرحله رو نگیرم ولی باید برم مرحلهیِ بعد و این همهیِ بازیه.