33: برایِ همهیِ لحظههایی که همیشه و بینهایت بودیم.
نمیدونم از چی میخوام بنویسم ولی خواستم بنویسم که بدونی حتی اگه هیچکدوم از این ”عزیزدلم”عا و ”قربونت برم”عا واقعی نباشن و این واقعا احساسی نباشه که ده سال دیگه هم قراره به همین شدت حسش کنیم، بازم من میخوام تویِ این حسِ کوفتی شناور باشم. میخوام همین الآن حسش کنم قبل از اینکه دوباره دیر شه. میخوام کنارم باشی وقتی قراره از همهی اینا رد شم. کنار تو باشم. برای همیشهای که الآن جریان دارم. برای این حسِ بینهایت بودن. حسِ همیشه بودن. این حسی که بهم میگه حتی اگه قرار نیست اندازهیِ صدسال هم نفس بکشم، بازم تویِ همین لحظه میتونم اندازهیِ صدسال زندگی کنم. میخوام اندازهی تموم کلمات دنیا حرف بزنیم که بعدا نتونی برای فراموش کردنم کلمهیِ جدید پیدا کنی. که با هر کلمه و جملهای یادم بیفتی. همینجوری که من یادتم. همینجوری که همیشه تو ذهنمی. خواستم بنویسم که بدونی من هنوزم نمیدونم چی درسته و چی غلط. هنوزم نمیدونم کجای راهو اشتباه اومدم یا اینکه چقدر باید بعدا راه برم تا بتونم فراموش کنم. که بدونی تو تویِ پسزمینهیِ خوشحالترین روزایِ بعد از دیدنت بودی برام همیشه. خواستم که بدونی که برای الآن و این لحظه، حتی اگه بعدا پشیمون بشم، دوستت دارم. حتی اگه هیچوقت اینا رو نخونی.
#برایاو.