چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۱۹ ق.ظ
ناراحت بودن شدن مث یه عضوِ بدنم. انگشت کوچیکهیِ پا مثلا. براش مهم نیست که من بدونم اونجاست یا نه، مهم نیست که من حواسم بهش هست یا نه، مهم نیست که چقد برای موقع هایی که خودشو الکی میزنه به در و دیوار بهش بدوبیراه میگم. اون همیشه اونجاست. سرجاش. بعضی وقتا هم خودشو میزنه به یه جایی که من حواسم باشه که اون اونجاست. شاید واقعا ناراحتی نباشه. شاید بی حس بودن باشه. یا هرچیز دیگهای. شاید ناراحتم که خیلی چیزا رو احساس نمیکنم. خیلی چیزا برام فرقی ندارن. شایدم نمیدونم. ولی خب تنها چیزی که میدونم اینه که اون همیشه اونجاست. اونجاست و من گاهی وقتا که مهربون میشم باهاش بزرگترین لطفم بهش میتونه لاک قرمزم باشه براش. بزرگترین لطفم میتونه به ناراحتیم بغل کردنش باشه. پوشیدنش و بیرون رفتن باهاش. اهمیت دادن بهش. اونقدر که دیگه خودشو به جایی نزنه. اونقدری که دیگه جفتمون بدونیم اون اونجاست. همونجایی که همیشه باید باشه. حتی اگه جفتمون خودمونو یادمون بره.
۱
۰
۹۷/۰۷/۱۱
می سا
پاسخ:
ما هممون جنگجوییم. جنگجوهایی که داریم سعی میکنیم خودمونو دربرابر افسردگی و ناراحتی زنده نگه داریم.
پاسخ:
نمیدونم. سخت شده که. منم چیزی به ذهنم نمیرسه.
پاسخ:
نه بابا. راحت باش. حرف زدن باهاتو دوست دارم. حالا هرحرفی باشه.
پاسخ:
چیزی به ذهنم نمیرسه. یعنی میدونی؟ من تو این قضیهی اسم گذاشتن و اینا خنگترینم. :)))))
پاسخ:
گوش ندادمش تا حالا ولی گوش میدمش بعدا. :))
پاسخ:
با همین اسم «می سا» بشناس منو. :)) من ۱۷ سالمه. یازدهم. ریاضی.
پاسخ:
کلی خوشحالم کرد این کامنتت:)). مرسیی.
پاسخ:
من مشکلی ندارم. راحت باش عزیزم:**.
پاسخ:
شاید نظر درستی نباشه ولی به نظرم باهاش حرف بزن. همیشه تو زندگیم آدمی بودم که همه ی مشکلاشو سعی کرده با حرف زدن با فرد درستش حل کنه و حالا میخوام به عنوان این آدم بهت بگم باهاش حرف بزن. حرف زدن معجزه میکنه.
+ببخشید دیر جواب دادم. از لحاظ روحی اوضاع خوبی نداشتم. دلم میخواست وقتی برگردم که بهتر باشم. ماچ بهت:*.
پاسخ:
عکس العملش هرچی که باشه ارزش اینو نداره، که دیگه از این حجم فکر و اینا خلاص شی؟ ولی خب اینم هست که شایدم عکس العملش اونی نباشه که من فکر میکنم چون من این آدمو نمیشناسم.
پاسخ:
نمیدونم. البته اینم باید درنظر بگیریم که اون الآن تو شرایط جسمی خوبی نیست و خب شاید همینم روی تصمیما و صحبتاش تاثیر بذاره و باعث بشه که یه جوری جوابتو بده که واقعا منظورش نباشه. برای همین به نظرم اگه حرف زدی باهاش و چیزی گفت که باعث ناراحتیت میشد، زیاد ناراحت نشو. :** قبلشم به همهی چیزایی که ممکنه پیش بیاد فکر کن که آمادگیِ هرحرف یا چیزی رو داشته باشی. و اینکه مراقب خودت باش:**.
پاسخ:
شخص خاصی که نه حقیقتا. جاستین تیمبرلیک و شان مندس و ده بیتلز و ایمجن دراگونز و الیوت اسمیت و دن اوِن و اینا رو دوست دارم حقیقتا ولی فن و اینا نه راستش.
کرهای هم گوش نمیدم. نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم. ساری:*.
پاسخ:
نمیدونم. هیچکدومشونو گوش نمیدم. حالا شاید بعدا گوش دادم ولی الآن ارتباطی برقرار نمیکنم باهاشون.
پاسخ:
خوشحالم که یاد تئودور فینچ میفتی از جملههام. حس قشنگیه:)))).
کمکش کن پس. نذار تنها بمونه. سخته آدم ناراحتیو حس کنه و بخواد کنارِ اون تنهایی رو هم تحمل کنه.
پاسخ:
فینچ توی وجود هممون وجود داره. برای همینه که برای همه، اینقدر آشناست.
نمیدونم. شاید باید بذاری برای الآن تنها باشه. شایدم باید نشونش بدی که میتونه تنها باشه ولی هروقت که خسته شد از تنهاییش، تو هستی که کمکش کنی.
پاسخ:
ما نمیدونیم چی میخوایم و برای همین روابط انسانی، پیشبینی ناپذیرن. عجیبن. دوست داشتن به نظر من یه معجونیه از همهی احساسات ولی همهشون به صورت کنترل شده. یه جوری که این معجونه نه شور بشه، نه بینمک. قشنگیشم به همینه.
پاسخ:
پس کاش ذهنت هیچوقت کشش این تشبیهها رو نداشته باشه:))))).
پاسخ:
ماچ:*.
+نه بابا. من خودمم از همین ”ماچ” اینقد استفاده میکنم که نگو:))).
پاسخ:
هردوتاش تقریبا. ولی به جاش این چندوقت تکتک چیزایی که برام اتفاق میفتاد شبیه همین پستای اینجا تو ذهنم نوشته میشد:)). دلم میخواست بیام بنویسم اینجا ولی نمیشد هی.
پاسخ:
یه چیزی بگم؟:)) من الآنم که اومد تو پنلِ وب، یهو دیدم هفت تا کامنت دارم و مطمئن بودم که تویی. با خودم گفتم که حتما بهت بگم که چقدر دلم تنگ شده بود برات و بعدش که این کامنتتو دیدم، دیگه خودت تصور کن چشمایِ قلب قلبیمو دیگه:)).
پاسخ:
کاش لااقل این آدم خیالیای که ساختی به افتضاحی خودم نباشه باز. :))) و اینکه ماچ بهت:*.
پاسخ:
جدی نمیدونم به باحالی و خفنیِ شخصیت تو ذهنت هستم یا نه. و جدی امیدوارم باشم.
پاسخ:
من قول میدم دیگه به شخصیت خیالیت توهین نکنم، عصبانی نشو:))). و اینکه منم این شخصیت خیالیای که ازت دارمو خیلی دوس دارم:*.
پاسخ:
لاغر نیستم حقیقتا:)) ولی قدم متوسط رو به بلنده. موهام تا شونهمه و مشکیه. پوستمم همینیه که گفتی. چشام متوسطه، زیاد بزرگ نیست.
مهربونو نمیدونم ولی خوابالو رو آره:)))). بقیهشون تا اون جایی که گفتی میتونم با یه نفر زود دوست شم درسته ولی نمیتونم زود دوست شم با آدما:)). یعنی من تعریفم از دوست یکم فرق میکنه، درعوض میتونم زود با آدما آشنا شم. بقیه به جز دوستام فکر میکنن یکم خجالتیم ولی حقیقتش من ترجیح میدم کمتر حرف بزنم معمولا. با گوش دادن و نگاه کردن اوکی ترم. اعتماد به نفسو نداشتم ولی الآن دارم سعی میکنم داشته باشم و فکر کنم دارم یکم. هیچوقت جرئت نکردم رمان بنویسم حقیقتش. سعی میکنم بیشتر بخونم، تا نوشتن. مغرورو نمیدونم ولی فکر نکنم باشم. باز بقیهشون درسته ولی ولنتاین برام زیاد اهمیت خاصی نداره حقیقتش:))). توجه نمیکنم زیاد بهش:)). عاشق پلی لیستمم:)))). رنگ مورد علاقهمم کلا طیفِ آبی و زرده. کشوهامو از کجا فهمیدی آخه؟:))))))) باز بقیهشون درسته. تو فصلا هم با بهار و پاییز اوکی ترم ولی درکل بازم زیاد برام فرقی نداره:))). و اینکه قربونت برم که اینقد تایپ کردی:** :))))).
پاسخ:
خب اول برم سراغ ظاهر. لاغره و قدش متوسطه و از ایناس که آدم یکسره دلش میخواد بغلشون کنه. پوستش سفید و رنگ پریدهس یکم. چشماش درشته و موهاشم همیشه تا یکم پایین تر از شونههاش و مشکیه.
راحت میتونه حرف بزنه و اجتماعیه. از ایناس که ده لایف آو ده پارتین و کلا توی جمعا، جمعو سریع میگرن دستشون و آدما نمیتونه راحت فراموششون کنه. حتی اگه کلا یه بار دیده باشه اونا رو. به قیافهش نمیاد خیلی کتاب بخونه ولی خیلیی کتاب میخونه. فیلم دیدنم دوست داره. جایی که عاشق بودیم و شازده کوچولو رو چندبار خونده. رنگایِ گرمو دوست داره و تو اتاقش کلیی گلدون داره. معتادِ قهوهست:))). تابستونو به همهی فصلا ترجیح میده. همونقدری که بعضی وقتا اجتماعیه، بعضی وقتا هم میتونه درونگرا بشه و بخواد تنها باشه. یعنی تایمای تنها بودن و تو جمع بودنش، معتدلن. همهی مسائلو میتونه به شوخی بگیره ولی درعین حال میتونه خیلیم منطقی به همهچی نگاه کنه. خفنه. از کتاب کادو گرفتن خوشش میاد.هنوز تصمیم نگرفته میخواد با بقیهی زندگیش چیکار کنه و یکم سرگردون و ایناست. همینا فکر کنم دیگه. چقدرشون درست بود؟:))))
و اینکه ببخشید دیر جواب دادم. معذرت میخوام واقعا:*.
پاسخ:
راستشو بگم؟ خوشحال شدم که بعضی از حدسام درست بودن:)).
پاسخ:
کادو تولد میخوای بگیری برام؟:)) ۲۹ اردیبهشت.
پاسخ:
چرا دوست نداشته باشم؟ حقیقتش اون روزی که اون پستو گذاشتم، اصلا به کامنتا اینا نگا نکردم. فقط پست گذاشتم و وبو بستم. همین. ناراحت نباش ازم:*.
پاسخ:
منم خوشحالم که اومدی:*.
پاسخ:
معلومه که دنبال میکنم*-*. هیجانزده شدم براش از الآن حتی*-*.
ندانم. یادم نمیاد ولی فکر نکنم ربطی داشته باشن به هم.
پاسخ:
=))))) منتظرم پس*-*.
پاسخ:
نمیدونم برم یا نه هنوز. ولی انیوی من در هر شرایطی پستمو میذارم:)).
پاسخ:
نه بابا نگران نباش. من همیشه اینجام:)). نقشِ ”home” رو داره برام اینجا. نمیتونم بذارمش و برم.
پاسخ:
دلم تنگ شده بود برات:)).
پاسخ:
الآن خوبم. تو خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود. میدونم بهت گفته بودم هستم اینجا. بدقول شدم فک کنم. امیدوارم ببخشی:*. این چندوقت سردرگم بودم یکم.
پاسخ:
آره الآن یکم خودمو جمع و جور کردم.
پاسخ:
تئودور فینچ جادویی با همهیِ معجزههاش.
پاسخ:
منم:)). یعنی رفتارای مختلفشو تو آدمای مختلف پیدا میکنم ولی خودشو؟ نه هنوز.
پاسخ:
:)) پیدا میکنه تئودور فینچشو از آخر به نظرت؟
پاسخ:
فکر نکنم ترکیب دوتا تئودور فینچ با هم چیزِ خوبی از آب دربیاد. کی قراره نجاتشون بده پس؟
پاسخ:
و خب این تئودور فینچه که میتونه همیشه ما رو غافلگیر کنه و چیزی رو تحویلمون بده که توقعشو نداریم.