23: غرغر اُر وات؟
میخوام با موجودی آشناتون کنم که هروقت میره لوازم آرایشی میخره، دودقیقه بعدش عذاب وجدان میگیره که چرا با همین پول نرفته کتاب نگرفته و اینجوری میشه که بعدش بدو بدو میره کتابفروشی و بعدش شما اونو تو کتابفروشی میبینین که بقیه پولشو رفته کتاب خریده و با یه لبخند بزرگی میاد بیرون و یهو با این حقیقت رو به رو میشه که حتی پولِ تاکسیشم رفته کتاب خریده و الآن مجبوره با اتوبوس بره خونه. و خب اینجوری میشه که این موجود الآن تو ایستگاه اتوبوس نشسته، خیره به افق، هندزفری در گوش، خسته، کوفته و خب چشم به راه اتوبوس که بیاد تو این ذلِ آفتاب از کفِ خیابون جمعش کنه. و خب اگه این شرایط براتون به اندازهیِ کافی چیزی نیست، میتونین این قضیه پریود بودنم بهش که اضافه کنین که قشنگ به عمق فاجعه پی ببرین. البته شاید فکر کنین که این موجود پشیمونه که رفته اون همه کتاب و رژ و لاک خریده که باید بگم سخت در اشتباهین. سخت.