18: شاید که اضافیترینم.
باهام حرف میزنه درمورد حذف کردنِ آدمایِ اضافی از زندگیش. نمیتونم بگم که خودشم یه زمانی برام آدم اضافی بوده. آدم اضافیای که هرکاری کردم و هرجوری خواستم حذفش کنم، نتونستم. آدم اضافیای که حداقلش اینه که الآن نمیدونم خوشحالم یا ناراحت که نتونستم حذفش کنم. میدونم دوسش دارم. میدونم برام مهمه. ولی خب اون آسیب جدیای که بهم زد. همون زمانی که بیشتر از همه نیاز داشتم کنارم باشه و تائیدم کنه و اون بیخیالِ همهچی شد و گفت دیگه نمیتونه این دوستی رو ادامه بده. همون چیزی که باعث شد دیگه هیچوقت اون منی نباشم که از دیدنش ذوق میکرد و نمیدونست چیکار کنه. همون نمیذاره از تهِ دل بودنشو بخوام. یه جوری انگار بترسم دوباره منو بذار همینجا و بره. همینجا وسطِ راه. میدونم که الآن راهو بلدم. میدونم که بلدم چجوری باید تنهایی ادامه بدم ولی هرجوری حساب میکنم تنهایی رفتنِ این راه سخته. شاید کلیشهای باشه ولی قبلا سخت نبود. از وقتی دیدمش سخت شده. از بعد از اون یه ماهی که بعد از خداحافظیش خیلی سخت حتی از تختم میومدم بیرون. حتی برای تولدِ خودم. از همهچیزایی که از دست دادم بهخاطرش و بعد دیدم واقعا شاید ارزش اون همه رو نداشت و شایدم داشت. نمیدونم. ولی خب بازم نمیتونم بینِ بودن و نبودنش انتخاب کنم. کاش بدونه چیکار کرد باهام. حتی اگه برای خودش همینقدر مهم نباشه. حتی اگه ندونه من هنوزم بعضیوقتا برای همون اتفاق اونقدر توی خودم فرو میرم که حتی خودمم نمیتونم خودمو تحمل کنم. حتی اگه هیچی ندونه و من بخوام که بدونه.