9: یعنی یه جایِ راهو اشتباه اومدم.
اینکه این ساعتِ شب بیدارم و خوابم نمیبره یعنی یه چیزی اشتباهه. یعنی یه جایِ راهو اشتباه اومدم. یعنی اون همه تلاش برای برگردوندن ساعتِ خوابم به ۱۱،۱۲ یِ شب همهش الکی بوده. یعنی همهیِ برنامهریزیام اشتباه بوده. یعنی دارم برمیگردم به همون منِ چندوقتِ پیش. همونقدر سرگردون. همونقدر پر از فکر و خیال. همونقدر بیخواب و بیهدف. یعنی دارم دوباره به آدمی تبدیل میشم که نمیخوام بشم. اون بخشِ وجودم که هیچوقت حوصلهشو نداشتم. یعنی دوباره دارم معتاد میشم به ساکت بودنِ شب. به بادِ خنکِ نصفِ شبی که راهشو از لایِ پنجره میکشه میاد تو اتاق. به کتاب خوندنایی که خودمو لایِ صفحهها گم میکنم. به هجومِ فکر و خیالایی که درمورد تو عه. به راه رفتنای بیهدف وسطِ اتاقِ پونزده متریای که معلوم نیست چهجوری میتونم یه ساعت بدون هدف توش راه میرم. دارم برمیگردم به خودم. به خودی که نمیخوامش. دارم برمیگردم و کاش برنگردم. شایدم این من نیستم که دارم برمیگردم. شاید این اون قسمتی از وجودمه که قبلا گمش کردمو داره برمیگرده پیش من که تو رو یاد من بندازه. شایدم..