سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۹ ق.ظ
7: قشنگترین.
این خونهی جدیدمون توی آشپزخونهش یه پنجرهی بزرگ داره که تقریبا بیشتر محله دیده میشه ازش. چندشبه، ساعتای ۱ و ۲ که تشنه میشم و میرم آشپزخونه آب بخورم، یه خانم و آقای خیلی مسنی رو میبینم که دارن پیادهروی میکنن. باهم حرف میزنن. شوخی میکنن. میخندن. سلفی میگیرن حتی باهم. گاهی اوقاتم فقط دستای همدیگرو میگیرن و راه میرن. نکتهی جالبشم اینه که بیشتر اوقات لباساشون سته و خیلیَم رنگای شادی میپوشن اتفاقا. امشب که رفته بودم آب بخورم، دوباره چشمم افتاد به این خانم و آقا. تو همون مسیر همیشگیشون داشتن راه میرفتن و باهم حرف میزدن و بلند بلند میخندیدن. یهو وسط حرف زدنشون ساکت شدن. بعد از یه مدتی آقاهه یه چیزی گفت و یهو همدیگرو بوسیدن و میخوام بگم این یکی از قشنگترین و قشنگترین صحنههایی بود که تویِ تمامِ عمرم دیدم. قشنگترین. 🌌
۹۷/۰۵/۰۲