5: که بیاد پیشِ تو.
بعضی روزا که حوصلهی هیچی رو ندارم، میرم کرهکره رو میکشم و دراز میکشم رو تخت و زل میزنم به سقف. زل میزنم به سقف و سعی میکنم به هیچی فکر نکنم. سعی میکنم هیچی باشم. هیچیِ هیچیم نه، ولی همین که خودم نباشم کافیه. سعی میکنم فکر کنم یه تیکه از تختم. یه قسمتی از رو تختی. یه پرتو از این نور آبیای که تو اتاقه و دلیلش کرهکرهیِ آبیمه. سعی میکنم یه تیکه از هوا باشم. یه بخشی از سقف. یه شاخه از گلدونای رو طاقچه. سعی میکنم هیچی باشم و پرواز کنم. پرواز کنم و دور شم از همهچی. یه جورایی واکنشِ دفاعیمه. در برابرِ همهچی. یکی دیگه از واکنش دفاعیام مسواک زدنه. بعضی روزا شده تویِ یه ساعت، ۵،۶ بارم مسواک بزنم. نمیتونم خودمو کنترل کنم. باید یه کاری بکنم. حتی شده مسواک زدن. مثلا اونروزی که گفتی از اینجا به بعد باید رویِ پاهای خودم وایستم و دیگه تو نیستی که شونه به شونه کنارم باشی همیشه، یه تیکه از پرده بودم که توی یه ساعت ۷ بار مسواک کرد. یه تیکه از پرده که دلش میخواست خودشو بسپره به دستِ باد که بیاد پیشِ تو. پیشِ تو. پیشِ تو.